ارتباط بین کسری مالی و نرخ بهره واقعی: نظریه و شواهد تجربی

در دیدگاه نئوکلاسیک ، تئوری تعیین نرخ بهره تحت برابری پس‌انداز-سرمایه‌گذاری در بازار وجوه وام‌پذیر فرض می‌شود. افزایش استقراض دولت، تقاضا برای وجوه قابل وام را افزایش می دهد و در نتیجه منجر به رقابت بیشتر برای ذخیره محدود پس انداز داخلی (که با سطح اشتغال کامل درآمد تعیین می شود) می شود و در نتیجه نرخ بهره را افزایش می دهد و سرمایه گذاری خصوصی را کاهش می دهد و بقیه را ثابت نگه می دارد. با این حال، چنین ادعایی در یک اقتصاد با محدودیت تقاضا که بسیار کمتر از سطح اشتغال کامل عمل می کند، مشکوک است.

در نظریه کینزی ، نرخ بهره با تخصیص پورتفولیو تعیین می شوددر بازار اوراق قرضه-پول و کسری دولت منجر به افزایش موجودی اوراق خواهد شد. با ثابت نگه داشتن عرضه پول، نمایندگان برای نگهداری این اوراق بیشتر در پرتفوی خود، نرخ بهره بالاتری را تقاضا خواهند کرد. این افزایش نرخ‌های بهره به بازار کالا باز می‌گردد تا سرمایه‌گذاری و تولید را کاهش دهد. با این حال، با افزایش مخارج دولت یا کاهش مالیات، ضریب درآمدی نیز وجود خواهد داشت که باعث افزایش درآمد و پس‌انداز و در نتیجه تقاضا برای دارایی‌های مالی می‌شود. با افزایش تقاضای اوراق قرضه، افزایش نرخ بهره اولیه باید کاهش یابد. با این حال، تقاضای پول مبادلاتی نیز افزایش می‌یابد و از آنجایی که عرضه پول ثابت است، افزایش بیشتری در نرخ بهره لازم است. بنابراین، به طور کلی، اثر بر نرخ بهره بدون ابهام خواهد بود و تا حد زیادی به کشش درآمدی تقاضای پول بستگی دارد. کشش بهره خروجی واقعی، کشش بهره تقاضای پول. همچنین تئوری های عرضه پول درون زا نباید از چنین شواهدی حمایت کنند. همچنین دریک مدل اقتصاد باز با تحرک کامل سرمایه ، تقاضا برای اوراق قرضه بی نهایت به بهره حساس است (از آنجایی که اوراق قرضه دولتی جایگزین نزدیکی برای سایر دارایی های مالی بین المللی هستند). بنابراین کسری داخلی نمی تواند نرخ بهره را بالاتر از نرخ بهره جهانی افزایش دهد.

بر اساس دیدگاه فرضیه هم ارزی ریکاردی ، افزایش برون زا در تقاضای اوراق قرضه می تواند ناشی از عواملی باشد که از مالیات می ترسند. افراد بر این باورند که تمام هزینه های دولت باید در حال حاضر یا زمانی در آینده از طریق مالیات تامین شود. بنابراین، برای آنها کسری بودجه صرفاً مالیات معوق است. بنابراین، کارگزاران پس‌انداز را افزایش داده و اوراق قرضه دولتی را می‌خرند تا از پرداخت مالیات آتی خود محافظت کنند (یعنی مالیات‌های افزایش‌یافته برای بازپرداخت اوراق). این افزایش برون‌زا در تقاضای اوراق قرضه کاملاً با افزایش برون‌زا در عرضه اوراق توسط دولت مطابقت دارد و نه نرخ بهره و نه مسیر مصرف افراد تغییر نخواهد کرد.

بنابراین، در حالی که چندین رشته ادبیات افزایش نرخ بهره را به دنبال افزایش سطوح کسری مالی مطرح می کنند، مفروضات اساسی آنها آنها را مشکوک می کند. بنابراین ما باید به برخی شواهد تجربی موجود در مورد ارتباط بین کسری مالی و نرخ بهره واقعی نگاه کنیم.

ادبیات تجربی

تأثیر ادعایی کسری بودجه بر اقتصاد حاوی شواهد تجربی متفاوتی است. با این حال، ادبیات قابل توجهی در مورد تأثیر خنثی یا حتی ناچیز کسری مالی بر نرخ بهره وجود دارد. وزارت خزانه‌داری ایالات متحده (1984) نشان داد که کسری‌ها بر نرخ‌های کوتاه‌مدت یا نرخ‌های بلندمدت تأثیر نمی‌گذارند، «کسری‌ها حداکثر تأثیر ناچیزی بر افزایش نرخ‌های بهره واقعی دارند» (دپارتمان، 1984). موتلی (1983) بازده واقعی اوراق قرضه سه ماهه را بر کسری فدرال کاهش داد و هیچ تاثیر قابل توجهی پیدا نکرد. ایوانز (1985) یک 2SLS انجام داد و یک رابطه ناچیز یا منفی بین بهره و کسری واقعی یافت. دوآ و آرورا (1988) نشان دادند که انتظارات کسری مالی هیچ تأثیری بر نرخ بهره ندارد. Barro و Sala-i-Martin (1990) میانگین جهانی نرخ بهره کوتاه مدت مورد انتظار برای کسری و بدهی جهانی را کاهش دادند و کسری و بدهی را ناچیز دانستند. آنها همچنین سرمایه گذاری روی کسری ها را کاهش دادند و به این نتیجه رسیدند که کسری / بدهی سرمایه گذاری را تغییر چندانی نمی دهد.

بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *